بي تو
مرا بي تو از عشق خواندن چرا مرابي تو سرزنده ماندن چرا
بجز عشق نا زت سرم عشق نيست مرا بي تو مفهوم معشوق چيست
جلالي كه داري ندارد شهان شكوهي كه داري ندارد جهان
ندارددلم طاقت دوريت چرا بردلم نيست دلسوزيت
جمالت به خالت شده ديدني دلم خواهد آن خال بوسيدني
بيا دركنارم بمان يارمن مرا عاشق خود بدان يار من
بيا يارمن باش ودلدارمن بيا شاه من باش وسردارمن
خدايا مرا برنگارم رسان به ميخانه ي گلعذارم رسان
دلم را دگرگون كند خال تو مرا مثل مجنون كند خال تو
اگردورم ازخيمه گاهت چه غم بسا جلوه هااز تودارددلم
توخواهي شد ازآن من ديروزود من اميدوارم براين حرف خود
مراازدوچشمان خود سيركن وازآن عشق سوزان خودسيركن
نداردكسي چون تو معشوقه اي چنين سرو نازي پريچهره اي
تور ا مي پرستم بجانم قسم تور ا مي ستايم بجانم قسم
فدايت شوداين دوچشمان من فدايت شود جان سوزان من
نگاهي بيانداز برديده ام نگاهت نشيند براين سينه ام
تورا دوست دارم بقدرجهان ولي نه چرا كه فزون تر زآن
توا لماس زيبا ودردانه اي توياقوت زيبا و شاهانه اي
تو داروي نوشان و درمانمي توتسكين آلام اين جانمي
جسارت ندارم به ليلي ولي شود ليلي از ديدنت ديدني
توبالاتر از هركسي جز خدا تورا روز وشب مي كنم من دعا
برايم چرا بي وفايي كني بدين گونه برمن جفايي كني
درون دلم را تو آتش زدي توبرقلب من تير تركش زدي
زمين بي تو بي گردش ونيست با د جهان بي تو بي ارزش ونيست با د
گلي ازتو چيدن غنيمت بود دمي با تو بودن غنيمت بود
خدايا بخواه او شود يار من شود مرهم چشم بيمار من
خدايا تو او رابه من هديه كن زآفات دهر و دمن بيمه كن
مرا نيست حرفي زنام كسي زنام تو باشد سخنها بسي
توخورشيد دنياي تاريكمي توناهيد شبهاي سرمستمي
بي تو
مرا بي تو از عشق خواندن چرا مرابي تو سرزنده ماندن چرا
بجز عشق نا زت سرم عشق نيست مرا بي تو مفهوم معشوق چيست
جلالي كه داري ندارد شهان شكوهي كه داري ندارد جهان
ندارددلم طاقت دوريت چرا بردلم نيست دلسوزيت
جمالت به خالت شده ديدني دلم خواهد آن خال بوسيدني
بيا دركنارم بمان يارمن مرا عاشق خود بدان يار من
بيا يارمن باش ودلدارمن بيا شاه من باش وسردارمن
خدايا مرا برنگارم رسان به ميخانه ي گلعذارم رسان
دلم را دگرگون كند خال تو مرا مثل مجنون كند خال تو
اگردورم ازخيمه گاهت چه غم بسا جلوه هااز تودارددلم
توخواهي شد ازآن من ديروزود من اميدوارم براين حرف خود
مراازدوچشمان خود سيركن وازآن عشق سوزان خودسيركن
نداردكسي چون تو معشوقه اي چنين سرو نازي پريچهره اي
تور ا مي پرستم بجانم قسم تور ا مي ستايم بجانم قسم
فدايت شوداين دوچشمان من فدايت شود جان سوزان من
نگاهي بيانداز برديده ام نگاهت نشيند براين سينه ام
تورا دوست دارم بقدرجهان ولي نه چرا كه فزون تر زآن
توا لماس زيبا ودردانه اي توياقوت زيبا و شاهانه اي
تو داروي نوشان و درمانمي توتسكين آلام اين جانمي
جسارت ندارم به ليلي ولي شود ليلي از ديدنت ديدني
توبالاتر از هركسي جز خدا تورا روز وشب مي كنم من دعا
برايم چرا بي وفايي كني بدين گونه برمن جفايي كني
درون دلم را تو آتش زدي توبرقلب من تير تركش زدي
زمين بي تو بي گردش ونيست با د جهان بي تو بي ارزش ونيست با د
گلي ازتو چيدن غنيمت بود دمي با تو بودن غنيمت بود
خدايا بخواه او شود يار من شود مرهم چشم بيمار من
خدايا تو او رابه من هديه كن زآفات دهر و دمن بيمه كن
مرا نيست حرفي زنام كسي زنام تو باشد سخنها بسي
توخورشيد دنياي تاريكمي توناهيد شبهاي سرمستمي